اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

برای اولین بار رفتی تولد دوست مهدکودکیت

  یه روزصبح مامان علی بقول خودت (علی حقیقی ) تو حیاط مهدکودک منو دید گفت مامان اهورا ، برای تولد علی میخوام یه سری از بچه های کلاس اهورا وعلی رو تو خونه دعوت کنم ،‌منم بهش گفتم وای چه فکر جالبی ، ولی خیلی کار سختیه ...... فردای اون روز خاله مریم کارت تولد علی رو به بچه ها داد  (روز جمعه ٢٢شهریور ٩٢ ساعت ٥ تا ٧) خلاصه اهورای وروجک از صبح روز جمعه به دلیل اون دل کوچولو ش (بچم خیلی طاقتش کمه ) میگفت : مامان پس کی میریم تولد علی ...................... بابایی پس کی میریم تولد علی....... بالاخره ساعت یک ربع به پنج بابایی گفت مامانی لباس اهورا  رو تنش کن ،   بعد از ...
23 شهريور 1392

یه روز خوشمزه با بچه های مهدکودک

یه روز خوشمزه !  آخ جون   چند روز قبل یعنی  روز سه شنبه٩٢/٠٦/١٩ از طرف مهد کودک همراه با مربی ها و بچه ها رفتین رستوران آمیتیس نزدیک مهد کودکتون ، ضمنا گفتند همراه با رضایتنامه ... ( جهت آشنایی با آداب اجتماعی ) ما هم که اولین بار برای  برنامه خارج از مهد کودک رضایت نامه  امضاء میکردیم یه کوچولو نگران بودیم .البته مهد کودکت نزدیک اداره مامانیه ، ساعت ١١ قرار بود ببرنتون رستوران منم ساعت ١١.٥ از اداره اومدم بیرون تا از دور ببینمت ..دیدم همه بچه های نازنین ، همرا ه با چند تا از مربی ها دارن شعر مبخونن تا غذای خوشمزه تون که می دونم همه بچه ها دوست دارند آماده ش...
23 شهريور 1392

ایستگاه روانشانسی

پرسشهای کودکان : چرا باید لباس بپوشیم ؟ کودکان همانطور که به بدن خود توجه می کنند به موارد خصوصی دیگران نیز کنجکاوی نشان می دهند اگز فرزند مان پیش از این به حمام رفتن پدر ومادر  توجه نمی کرد حالا او می خواهد حمام رفتن پدر ومادر ودیگران را تماشا کند همچنین در حالتی که خیره به ما نگاه می کند شاید چیزهایی بپرسد که ما را دستپاچه و ناراحت کند به عبارت دیگر زمان آن فرا رسیده که کودک بداند موارد خصوصی چیست در پاسخ دادن به پرسشهای کودک در این مورد آنچه مهم است این است که با خونسردی ودر فضایی آرام به او پاسخ دهیم و واکنش غیر طبیعی از خود بروز ندهیم چرا باید لباس بپوشم ؟ در پاسخ به بچه های خیلی کوچک می توان به سادگی گفت : برای این ...
17 شهريور 1392

نمایش نیم وجبی - تالار هنر

کودک که بودی ، همیشه نگاه دو نفر نگرانت بود .... مادر و پدر ! همیشه وجود دو نفر در تو خلاصه میشد و قلبشان برای تو می تپید .... پدر و مادر ! و تو از حس عجیبشان بی خبر ! .... روزگار گشت و تو قد کشیدی و بزرگ شدی ... حالا تو یک پدری یا یک مادر ! .....و کودکی داری که همه وجود توست ... همیشه برایش نگرانی .. پدر و مادر بودن حس عجیبی است... وکودکت از آن بی خبر !   به یاد همه مامان و باباهای مهربون   جمعه گذشته (٨/٦/٩٢) رفتیم تالار هنر برای دیدن نمایش موزیکال نیم وجبی ، اهورا  به تآتر و سینما علاقه زیادی داره که با  مامانی و بابایی گاهی اوقات سری به این سالنها می زنند الب...
10 شهريور 1392
1